>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

این دشت پر شقایق مال تو ..

 دوست خوبم سلام ....

راستش امروز اومدم وبلاگمو آپ دیت کنم ولی نمیدونم چه پستی بزارم ؟ یا چی بنویسم؟میدونی نمیخوام پست های تکراری بگذارم یا از اینور اونور مطلب کش برم .... 

هرچند هر کاریم کنم نمیشه این کارو نکنم چیییییییی گفتم 

 تصمیم گرفتم از  دوستانی  که با کامنتهاشون دلگرمم کردند تشکر کنم  و از  همین جا به همشون بگم : خسته نباشید و  دستتون درد نکنه .... 

   

                                                                                                                                    عکس:گوگل 

                                         این دشت پر شقایق تقدیم تو باد..

انعکاس آب

انعکاس آب

دیگر دور نیستم

            من به تو نزدیکم

           دیگر فاصله ای نیست

   تو را می بینم ,در همه جا و همه چیز

        در انعکاس آب

           در لطافت باران

                  در طلوع صبح

من فقط تو را می بینم و تنها تو را دارم

پس دستانم را بگیر و با من بمان

با تو بودن شیرین است

                    دیگر فاصله بی معناست... 

امون از بد قولی

 خیلی بده آدم یه قولی به کسی بده و بعدشم  فراموشش کنه.این اتفاق برای همه می افته .خب طبیعیه!  آدم بار اولش رو میذاره رو حساب حواس پرتی .بار دومشو میذاره  رو حساب مشکلات زندگی .بار سومشو میذاره رو حساب فکر مشغولی.بار چهارمشو رو چی؟؟و بار پنجمشو رو چه حسابی بذاره؟؟!

نه اینکه بگم خودم آدم خوش قولیما !!! نه ولی دیگه اینجوری بد قول نیستم ویا به این راحتی قولی رو نمیدم که نتونم بهش عمل کنم.ولی همسر گرامی اینجوری نیستن.

مثلا اگه بگن الان میرم فلان کار رو انجام میدم...روی سه ساعت دیگه بلکم بیشتر باید حساب کنی.حالا فکر کن بگه فردا میرم فلان کار رو انجام میدم...فکر میکنی کی بره ؟ حتمآ میگی سه یا چهار ساعت بعد از فردایی که قول داده.... 

نه جانم...اگه بگه فردا دو هفته طول میکشه....حالا اگه بگه یه هفته ببین کی کار رو انجام میده و اگه قول یه ماه دیگه رو بده ببین چه شود.خلاصه که دیروز قرار بود نسخه آزمایش خون منو که مال سه سال پیش بود رو بده بنویسن تو دفتر چه . که آخرش به ناراحتی کشید...

اول اومد خونه گفت خیلی خسته ام.یه شیر قهوه گذاشتم جلوش.بعد گفت بچه رو حاضر کن با خودم ببرم. 

گفتم باشه.بعد گفت نه نمیخواد حاضرش کنی بیرون خیلی سرده خودم میرم .گفتم چشم! بعد گفت بذار یه چرت دو دقیقه ای بزنم بعد میرم .گفتم یه وقت خوابت میبره اونوقت نمی تونی بریا . 

گفت نه عزیزم...گفتم اوکی! دیگه داشتم کلافه میشدم.چون منظورشو از یه کم میدونستم .ولی باز با این حال چیزی نگفتم.رفتم و خودمو مشغول کار های خونه کردم.به خودم اومدم دیدم ساعت هشت شبه و جومونگ داره نشون میده. 

همسر گرامی هم همون موقع بیدار شدن.گفتم بگیر اینم دفتر چه بدو برو تا دیر نشده.میدونی چی گفت ؟! 

من که قراره فردا برم چشم پزشکی اینم میبرم میدم بهش تا برات تو دفتر چه بنویسهتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com