>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

عاشقانه وقتی به هم رسیدیم

   


یادمه وقتی بهم رسیدیم 
تو زمینی بودی و هم رنگ خاک
من آسمونی بودم و هم سازه باد
تو به من راه رفتن با کفش های گلی روی اسفالت رو یاد دادی
و پرواز را از من آموختی ..... هرچند نیمه کاره
روزی بالهایم را برای تجربه کردن آغوش آسمان قرض گرفتی و
جاش قول دادی کفشهایت را به من بدهی...!

و پریدی ، بال زدی و بال زدی
اوج گرفتی بالاتر و بالاتر ... دورتر ودورتر و دیگر دیده نشدی
تو انقدر ذوق پرواز را داشتی که یادت رفت کفشهایت را درآوری
ومن وقتی به خودم آمدم پا برهنه چشم به راه برگشتنت
ایستاده بودم روی جاده ... روزها گذشت و تو برنگشتی
چون راهه برگشت را در آغوش آسمان گم کرده بودی .....
آخه میدونی !! تو هیچ وقت درس
پرواز را خوب یاد نگرفتی
ومن دلسوزانه از این پایین با حداکثر توانم
آخرین درس پرواز راهم برایت فریاد زدم شاید بشنوی
مواظب باش با کفشهایه گلییت آسمان را
کثیف نکنی
و آن وقت بدون بالهایم و کفشهایت روی آسفالت راه زمینیم را
آغاز کردم ......

نظرات 1 + ارسال نظر
دستهای آبی 27 اردیبهشت 1391 ساعت 07:13

بِ ایست
شاید آدم کفشهایش را در بهشت جا گذاشته است
که پریشان حوالی خود میگردد!

وقتی پایت برهنه بود تاب و توانت را بر دوش میکشیدی.
صندوق صداقاتت کو؟

شبنم طهارت باید بست
پاک شدن پا میخواهد
و سکوتی یواشکی

در آرامش برهنگی خود باید خزید
به بهشت خود باید پناه برد
کفشهایم کجاست
من تاب بیتابی می جویم
فردا شاید
خوابهایم نم بکشد
و تشنگی را خیس کند

چه قشنگ بود.ممنون که بهم سر میزنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد