شبی با تو خواهم آمد....
دور و بر من پرسه مزن.شبی در آغوش تو و تسلیم تو خواهم شد. اینقدر در گوشم
زمزمه مکن.اکنون مرا تاب آغوش پر حرارتت نیست.من از تنهایی با تو میترسم.خوب
میدانم که در آغوش مردانه ات خورد خواهم شد و از حرارت نفسهایت خواهم
سوخت.
شبی با تو خواهم آمد....
پس مرا به حال خود رها کن.بگذار دمی آسوده باشم.بگذار از بودن در کنار این دنیا
لحظه ای کابوس با تو بودن را فراموش کنم.اینقدر در گوشم زمزمه مکن.من اکنون تو
را نمیخواهم.بگذار برای خود باشم.بگذار با زندگی باشم.
شبی با تو خواهم آمد....شبی در آغوش تو خواهم بود.....
ای مرگ تو را میگویم
دختر پاییز بهار 88
شده خیلی وقتها مسیله ای باعث نگرانیت بشه؟!حالا میخواد مربوط به درست باشه که اینروزها خیلیها درگیرشند(تب کنکور).یا مربوط به شغل...مسایل عشقی...لو رفتن کار خطایی که کردی و خیلی چیزهای دیگه...
اصلا به نظرت نگرانی چه رنگیه؟ از نظر من رنگ نگرانی بنفش کبوده .از نظر تو چی؟
نقاب...
امشب از اون شباییه که بد جوری دلم گرفته ،خودمم نمی دونم چرا ؟ تا حالا شده که
اینجوری بشی؟ واسه من که زیاد اتفاق افتاده... ولی بعدش فهمیدم دردم از چیه؟!!!
دلم گرفته از خودم ،از روزگاری که انگاری دنبالش کردن و آدماش....
آدمایی که از روی نقاب خودشون در باره نقاب منو تو قضاوت میکنن.حس می کنم
دنیام شبیه مهمونی بالماسکه شده ... جالبه !...خودمم روی صورتم ماسک
گذاشتم!...خنده تلخی رو لبام نقش میزنه ... چاره ای نیست..دنیامون اینطوریه..!!!
می خوام برش دارم اما نمی تونم، می خوام خودم باشم ،اما نمی ذارن.اونقدام بی
اراده نیستم ولی امون از این آدما ....
تا حالا شده بخوای اون نقاب و برداری و خودت باشی ؟
من خواستم ... خیلی وقتا خواستم بچه بشم ، برم به اون روزای بادبادکی...
به اون روزای قشنگ که پر بود از شادی ...غصه ای نبود ....هر چی بود قصه بود......
به اون روزایی که آدماش شکلاتی بودند .دنیا رنگی بود .مثل رنگین کمون...هنوز وقت
نقاب زدن نبود.........
دلم تنگه واسه کوچه های تنگ و برفی خونه مامان بزرگم...
واسه اون سحری که با صدای کلون در، لبخندشو میدیدیم و کرسی گرم و نرم و قصه
های مامان بزرگ.....
واسه بوی شمعدونی لب حوض پر از ماهی..واسه ی حیاط خونه بچگیم....
واسه بازی لی لی..گرگم به هوا..واسه هر چیزی که جا گذاشتم...
آخ که دلم گرفته ..بد جوری گرفته... هوای باریدن داره .....شاید پشت نقاب راحت
تر بشه گریست..
تا حالا دلت خواسته ساعت عمرتو به عقب برگردونی؟ چقدر؟ چند ساعت؟
منم دلم خواسته.. ساعت عمرمو به گذشته برگردونم برم و چیزایی رو که توگذشته
ها جا گذاشتمو بر دارم...کودکی ...جوونی...عشقهای کودکانه... عروسک پارچه ای
مامان بزرگ و صدای زنگ در حیاط وقتی بابا بزرگ میومد ... دلم براتون تنگ شده ...
دلم از خودم گرفته ...
از خودم که اون رویاهای قشنگ رو همونجا گذاشتمو سوار اتوبوس عمر شدم .
دل تنگ کوچه پس کوچه های مدرسه ام هستم تو اون روزای سرد زمستونی ...
چقدر انتظار میکشیدم تا بارش برف و از اسمون ببینم...چه ذوقی میکردم... دلم هوای زمستون کودکیمو کرده ... چرا سرد نبود ...چرا وقتی آدم برفی میساختم
سردم نمی شد؟ چرا زود آب نمی شد؟
نمیدونم چند وقته آدم برفی نساختم؟ ! چرا نساختم؟ چرا یادم رفته؟
میخوام بچه بشم می خوام نقابمو بردارم...
میخوام آدم برفی بسازم حتی اگه خیلی زود آب شه و خاک بشه
اما زمستون کودکیم کجاست؟
چرا هیچ زمستونی ، مثل زمستون کودکیم نیست؟!!!..و هیچ تابستونی مثل تابستون
اون موقع ها طولانی نیست ؟؟؟
دلم بد جوری گرفته ... شاید می خواد بباره ...
از این روزای تکراری،آدمای کاغذی،دنیای خاکستری ...
و....و...و....این نقاب ..این نقاب تقلبی...
کاش میشد به جای اون همه قشنگی این نقاب لعنتی رو جا میذاشتم .کاش
میشد ........
تا حالا شده بخوای اون نقابو برداری؟
من خواستم..........
اما...................
گاهی با یک نگاه میتونی با کسی که دوسش داری حرف
بزنی.گاهی سکوت بهترین جوابیه که میتونی بدی و گاهی جدا
شدن از کسی که خیلی دوسش داری بهترین کاریه که میتونی
انجامش بدی.
دختر پاییز بهار ۸۸
بارها و بارها از خودم پرسیدم که من کجای این دنیای بزرگم.هر وقت به آسمون آبی نگاه میکنم و عظمت اون رو میبینم وقتی نظاره گر انتهای بینهایتش میشم از خودم میپرسم خدای بزرگ من کجای این دنیا هستم؟اصلا اینجا چیکار میکنم؟
از وقتی خودم رو شناختم بودم و نمیتونم نبودن وجودم رو حس کنم؟ من چند سالمه؟ سی سال یا سه هزار سال یا شایدم بیشتر؟کی میدونه؟؟؟
هر روز صبح شاهد انوار طلایی خورشیدم که پهنای آسمون رو روشن و آبی میکنه و شبها شاهد ماه نقره ای و ستاره های چشمک زن.تا حالا فکر کردی ماه یا خورشید که مثل یه توپ کوچولو تو آسمون معلقند چقدر بزرگند؟چه جوری تو فضا شناورن؟ چرا گرد و کره ای شکلند؟
یه جا خونده بودم که مریخ قبلا مثل زمین بوده ولی بر اثر گرمای خورشید حیات درونش از بین رفته...
پس تو زهره هم زندگی بوده ...کیا اونجا زندگی میکردند ؟ آدمایی شبیه به ما یا ؟؟؟
شاید بعد ها تو یه سیاره دیگه بگن که زمانی زمین محل زندگی موجوداتی بوده که حالا نسلشون منقرض و این کره خاکی از بین رفته.....
اونوقت ما چی میشیم؟ این همه ستاره و سیاره و کهکشان و ....جهانیکه ما توش زندگی میکنیم خیلی بزرگتر از این حرفهاست...
هیچ میدونستی همه این همه نقطه نورانی که شبا تو آسمون میبینی ستاره نیستند؟ خیلیهاشون تجمع میلیاردها ستاره اند که در حال هزاران فعل و انفعالات هستند..انفجار های شدید و امثال اینها؟و میلونها سال نوری از ما فاصله دارن؟
اینجا چه خبره؟؟؟
ادامه مطلب ...
الان نمیتونم چیزی بنویسم....فقط میخوام بخوابم....ای خواب تو چقدر خوبیشب همگی خوش .خوابای رنگی ببینید.راستی خواباتون چه رنگیه؟رنگیه یا سیاه و سفید؟ اصلا خواب میبینید؟ من که رفتم بیهوش شم ...ای خواب تو چقدر خوبــــــــــــــــــی!
دیشب خواب عجیبی دیدم....
نمیدونم تعبیرش چیه؟ولی خودم حس میکنم دیگه کم کم وقت رفتنه....
باید خودمو برای یه سفر ابدی و ناشناخته آماده کنم....
سفری که هم دوست داشتم تجربه کنم هم به خاطر نداشتن آگاهی کامل ازاز اون میترسم.
پدر بزرگم اومد تو خوابم .مهربون و خوشحال مثل اون موقع هابا این تفاوت که دیگه درد نمی کشید.سر حال سر حال.هیچ اثری از بیماری درش نبود.
از دیدنش خیلی خوشحال شدم..با هم کلی حرف زدیم که خیلیاش رو نمیتونم بگم .
فقط.......
ااینو میتونم بگم که بهم گفت دیگه وقت رفتنت داره میرسه تا سال دیگه باید بیایی
اینجا پیش خودم.حالا نمی دونم منظورش از سال دیگه یه سال دیگه ست؟
همین سال جدید ؟؟؟
آیا کسی میتونه تعبیر درستشو بگه؟
تا چه حد میشه به خوابم اعتماد کنم؟! البته میدونم که همه خوابها هم تعبیر ندارن یا خواب دیدن بستگی به خیلی چیزا داره و و و ...
در هر حال مرگ حق هر انسانیه...
اما من فعلا قصد یه همچین سفری رو ندارم...آمادگیشو ندارم...
اگر روزی اومدید جا تره و بچه نیست حلالم کنید.
.....دوستتون دارم..........
سوپرایز شدم ....میگم براتون...فعلا ....تولدم مبارک
بازم امروز موندم که چی بنویسم.یه چند روزی میشد که سرم شلوغ شده بود!
مهمونیو این حرفاما می رفتیم..
اونامی اومدن..
دوباره ما میرفتیم..
ایندفه اون یکیا اومدن
خلاصه اینکه کلی اینور اونور رفتیم و این هفته که گذشت هفته پر مشغله ای برام بود.
مخصوصا سیزدهم...که سالگرد عروسیم هم بود
>/>/a>>/>/a>>/>/a>>/>/a>>/>
راستی امروز یه سر رفته بودم کلوپ نزدیک خونمون ببینم فیلم انعکاس رو آورده یا نه؟ از
طرفیم تو فکر این بودم که چه پستی برای امشب بذارم...
در حالی که تو این افکار سیر میکردم خودمو تو کلوپ دیدم.. یه کم شلوغ بود..
نگاهی عاقل اندر سفیه به لیست فیلمهای جدید انداختم و خیلی جدی از آقای فروشنده پرسیدم؟: