یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.
یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.
بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.
یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میپرسه: ” اون گربه کره خر خونس؟”
زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!!
درودها? فراوان به مدیر مسئول محترم وبلاگ:
همکار عزیز شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین http://babake23.blogfa.com/ دعوت کرده و شما را با این سازمان آشنا م? سازیم0 با تشکر همکار شما بابک هخامنش:
چه گربه ی خوش سانسی!
سلام عزیزم واقعا وبلاگ خیلی قشنگی داری من خیلی اتفاقی با وبت اشنا شدم خیلی سرمگرم کنندهاست وب تو موفق باشی
ممنونم گلم.بازم اینجا بیا.
سلام حتما بازم سرمیزنم از داستان ارزو خیلی خوشم اومد
تو روزی با غمی غمگین
ز شهرم کوچ خواهی کرد
و من در پرنیان خاطرات ٍ خویش
به یاد عشق پاک تو
به نرمی گریه خواهم کرد....
گریـــــــــــــــــــــــه..
روز نوشتی دیگر..
این آدرس جدیمه:)
سلام خوبی گلم؟
چقدر این دو تا مطلب اخرت بامزه بود بخصوص اون کمردرده که یه دنیا حرف توش داشت.
دستت درد نکنه
هر جا هستی خوش و خرم باشی
ما رو هم دعا کن
یاعلی
سلام خانم خانما خیلی خیلی مزه داد دست گلت درد نکنه راستی کمرت چطوره؟
روزگار بر وفق مراد هست؟
هر جا هستی خوش باشی
یاعلی